ریزش‌ها و رویش‌ها- استاد راجی- شب پنجم ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

سلام علیکم و رحمه الله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین حبیب اله‌ العالمین ابی القاسم المصطفی محمّد و علی ائمه الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما مولانا و مقتدانا حجت‌بن‌الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.

ان‌شاءالله که عزاداری‌های همه ما مورد رضایت صاحب‌مان حجت‌بن‌الحسن(عج) قرار گرفته باشد و ان‌شاءالله که خداوند عاقبت همه ما را ختم به شهادت در آغوش این امام بزرگوار قرار بدهد به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.

بحثی که محضر شما سروران بزرگوار بودیم بحث پیرامون ریزش‌ها و رویش‌ها بود. خلاصه بحث‌مان این شد که یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های هر انسانی و چه بسا مهم‌ترین دغدغه یک انسان مسلمان این است که آیا عاقبت‌بخیر خواهد شد یا نه؟ این عبادات ما، این زیارات ما، این ترک حرام ما، کارهای مختلفی که در شبانه‌روز انجام می‌دهیم اگر باعث عاقبت‌بخیری ما شد این‌ها به درد ما می‌خورد اگر خدایی نکرده اتفاقی افتاد که ما عاقبت ‌به شر شدیم دیگر همه چیز به هم می‌ریزد.

عرض کردیم چقدر در طول تاریخ افرادی را داریم که انسان‌های خوبی بودند اما خوب نماندند و همچنین کسانی که انسان‌های خوبی نبودند اما خدا دست آن‌ها را گرفت و آن‌ها عاقبت‌بخیر شدند. داشتیم با هم عواملی که باعث می‌شود در زندگی یک انسان ریزش اتفاق می‌افتد را با هم گفت‌وگو می‌کردیم. شب‌های گذشته تعدادی را عرض کردم مثلا جهل، مثلا غفلت، مثلا ولایت‌گریزی، کسی که از ولایت فاصله بگیرد این شخص عاقبت به شر می‌شود یا حرام‌خواری این چهار مصداق را در چهار شب گذشته عرض کردم ان‌شاءالله امشب هم یکی دیگر از آن موارد عرض خواهد شد.

 این مورد موردی است که بارها و بارها در طول تاریخ باعث شده جبهه حق به واسطه همین ویژگی که در مردم وجود داشته تنها بماند ائمه نازنین معصومین تنها ماندند و خدایی نکرده اگر امروز ما هم این ویژگی را داشته باشیم امام زمان (عج) تنها خواهند ماند و آن ویژگی ترس است ترس، چون می‌ترسد حاضر نیست امامش را یاری کند، چون می‌ترسد امر به معروف نمی‌کند، چون می‌ترسد حاضر نیست جهاد انجام بدهد، چون می‌ترسد حرف حق نمی‌زند، کسانی که انسان‌های ترسویی بودند در لحظه حساس و سر بزنگاه جبهه حق را تنها گذاشتند. یک شخصی است به نام عبیدالله‌بن‌حر جعفی شما مختار را فیلمش را اگر دیده باشید این شخص، شخص معروفی در فیلم است البته سنش یک مقداری بیشتر از آن چیزی که در فیلم نشان می‌دهد بود. این عبیدالله‌بن‌حر جعفی پای امام حسین (علیه السلام) بود اما به واسطه ترس نمی‌خواست در کربلا بیاید. در یکی از منزلگاه‌ها امام حسین (علیه السلام) را دید. امام به او فرمودند: عبیدالله بیا در سپاه ما قرار بگیر شما نگاه بکنید امام معصوم خودش رفته در خیمه عبیدالله‌بن‌حر جعفی دارد او را دعوت می‌کند بیا در سپاه ما بعد امام فرمود: عبیدالله تو در زندگی‌ات گناه زیاد کردی بیا در کنار ما آن موقع خدا تو را به بهترین صورت قبول می‌کند. عبیدالله‌بن‌حر جعفی گفت آقا من که می‌دانم شما اهل سازش نیستید من می‌دانم که جنگ اتفاق خواهد افتاد و من یقین دارم سر از تن تمام یاران شما جدا خواهد شد، آقا من می‌ترسم اگر بیایم کنار شما فرار می‌کنم اما آقا من یک اسبی دارم تا حالا نشده کسی و اسبی سرعتش به این اسب من برسد و یک شمشیری هم دارم در هر نبردی با این شمشیر کسی شرکت کرده پیروز شده من این اسب و شمشیر را تقدیم شما می‌کنم. امام فرمودند: ما را به اسب تو و شمشیر تو کاری نیست برو برو اینقدر دور شو که صدای مظلومیت ما را نشنوی چون کسی که صدای مظلومیت ما را بشنود و ما را یاری نکند با صورت در آتش خواهد افتاد، ترس کجا برای آدم مشکل درست می‌کند. از این عجیب‌تر هم برای شما عرض کنم حالا این که می‌گوییم بالاخره قبل از ورود امام به کربلا بوده و بالاخره مظلومیت امام را خیلی ندیده اگر یک نفر را بگوییم که شب عاشورا هم با امام حسین(علیه السلام) بیعت کرده روز عاشورا نماز را هم با امام حسین (علیه السلام) خوانده به اندازه همه هم تشنگی تحمل کرده بعد به واسطه ترس امام را تنها گذاشته او چی؟ ضحاک‌بن‌عبدالله مشرقی، موقعی که یاران اباعبدالله (علیه السلام) رفتند و به شهادت رسیدند دیگر یکی دو نفر دیگر مانده‌بودند از یاران که دیگر بعدش اهل‌بیت بودند یعنی فرض بفرمایید چند دقیقه قبل از حضرت علی‌اکبر(علیه السلام) ضحاک‌بن‌عبدالله مشرقی پیش امام حسین (علیه السلام) می‌آید می‌گوید آقا من با شما بیعت کردم مشروط بیعت کردم در دلم گفتم تا زمانی با امام هستم که به درد امام می‌خورم الان که می‌بینم دیگر به درد نمی‌خورم شما که قرار است کشته شوید خوب این وسط دیگر کشته شدن من چه فایده‌ای دارد شما اجازه می‌دهید من بروم؟ امام می‌فرمایند: ضحاک دیگر اسبی باقی نمانده هر چی اسب باقی مانده مال این سواران است آن‌هایی که به شهادت رسیدند اسب‌هایشان پی     شده اسب دیگر نیست تو چه‌جوری می‌خواهی سرزمین کربلا را رها بکنی و بروی؟ خوب بروی دشمن تو را می‌گیرد ما در محاصره هستیم. می‌گوید آقا شما اجازه بدهید من بروم یک کاری‌اش می‌کنم. امام می‌فرمایند: برو. داخل خیمه دوستش می‌رود اسبش را برای روز مبادا قایم کرده‌بوده، پول‌هایشان را برای روز مبادا در بانک سوئیس می‌گذارند، دو تا گذرنامه دارند و یک تابعیت کشورهای دیگر را دارند و آقازاده‌هایشان آنجا هستند برای روز مبادا که اگر یک روزی بالاخره این حکومت آسیبی دید این‌ها به مال‌شان آسیب نرسد. داخل خیمه دوستش رفت اسب را برداشت سوار بر اسب شد فرار کرد عصر عاشورا. حالا می‌بینیم ترس یعنی چی؟ ترس خیلی مهم است کسی که ترسو باشد مگر می‌تواند در لشکر حسین‌بن‌علی (علیه السلام) قرار بگیرد و شمشیر بزند و شهادت نصیبش بشود مگر امکان دارد؟ کسی که ترسو است امامش را تنها می‌گذارد؟ یک شخصی بود همه‌اش دعا می‌کرد می‌گفت خدایا ما را جزء یاران امام زمان(عج) قرار بده خدایا چی می‌شد هزار و چهارصد سال پیش ما می‌بودیم و در رکاب حسین‌بن‌علی(علیه السلام) به شهادت می‌رسیدیم یک شب در عالم خواب دید روز عاشورا است امام می‌خواهند نماز بخوانند به این شخص گفتند که جلو بایست که اگر تیری آمد به ما نخورد گفت آقا چشم حالا این داستان است چه بسا اصلا واقعیت نداشته باشد اصلا خود خواب واقعیتی خیلی ندارد برای اینکه در ذهن آدم بیاید به تعبیر ما گفت آقا چشم نوکرت هم هستم چی از این بهتر جلو امام حسین(علیه السلام) بایستم و تیرها را بگیرم اولین تیر آمد جا خالی می‌دهد، می‌گوید برگشتم دیدم خورد به امام گفتم ای داد چه کاری بود کردی؟ گفتم دیگر محکم می‌ایستم تیر دوم آمد باز دوباره جا خالی دادم، تیر سوم، تیر چهارم چند تا تیر آمد برگشتم دیدم امام حسین(علیه السلام) افتادند از خواب پریدم گفتم خدایا شکرت کربلا نبودم. صحبت کردنش که راحت است آقا خدا لعنت کند کسانی که در مقابل شما ایستادند و کاش ما با یاران شما بودیم بله خدا لعنت کند آن‌ها را ما هم آرزو داشتیم در کربلا می‌بودیم و در کنار امام شمشیر می‌زدیم و به شهادت می‌رسیدیم اما بزرگواران با حرف که درست نمی‌شود پس الان معلوم است الان که من می‌ترسم یک حرف حق را بگویم که مسخره بشوم برای همین این حرف حق را نمی‌گویم من اگر هزار و چهارصد سال پیش بودم می‌خواستم در کوفه بایستم از حسین‌بن‌علی(علیه السلام) دفاع بکنم؟ می‌خواستم در جنگ صفین علم دست بگیرم و در سپاه معاویه بروم از فضایل علی بگویم؟ من؟ با این میزان ترس؟ نمی‌شود، شجاعت شجاعت لازم است.

 امروز اولین و یکی از مهم‌ترین مصادیق ترس، ترس از مسخره شدن است. به او می‌گویی آقا در این کشور این همه انقلابی خوب آقا فلان جا که دارند به آقا چیز می‌گویند سر کلاس یک کلمه بلند شو و یک چیزی بگو به اسلام دارند توهین می‌کنند یک چیزی بگو می‌گوید مسخره‌ام می‌کنند خوب مسخره کنند مگر چی می‌شود؟ خوب است الان حاکمیت دست انقلابی‌ها است، خوب است در جمهوری اسلامی هستیم اگر می‌خواستیم در آمریکا باشیم و از حق دفاع می‌کردیم چیکار می‌کردیم؟ اگر می‌خواستیم در عربستان باشیم و از تشیع دفاع کنیم چیکار می‌کردیم؟ امروز دشمن امیدش روی سکوت ما است امروز دشمن ما را در مارپیچ سکوت قرار داده بخش عمده کشور انقلابی هستند بخش عمده کشور مومن هستند تقریبا قریب به اتفاق عاشق اباعبدالله (علیه السلام) هستند اما شما بروید در کلاس دانشگاه و مدرسه و در مغازه یک نفر می‌آید یک چیزی می‌گوید می‌بینی هیچ کس هیچی نمی‌گوید یکی یک چیزی بگوید بگوید نه آقا این که تو می‌گویی نیست می‌بینید بقیه هم همراهی می‌کنند.

چند سال پیش در دانشگاه تدریس داشتم بحث دانشجوها این بود که جمهوری اسلامی آمده و مردم دیگر دین ندارند قبل از انقلاب همه دین داشتند الان هیچ کس دین ندارد ببنید در ماه رمضان بود هیچ کس روزه نمی‌گیرد. من گفتم آقا کی گفته هیچ کس روزه نمی‌گیرد؟ بخش عمده مردم روزه می‌گیرند حالا شما یک چیزی دارید می‌گویید گفتند نه گفتم خوب کاری ندارد همین کلاس چهل نفر نشستند دیگر هر کس یک کاغذ بردارد جوری که هیچ کس نبیند بنویسد امروز روزه هست یا نیست. اگر یک نفری هست مثلا عذری دارد مثلا حالا مسافر است بنویسد اگر این عذر را نداشت مثلا بیمار نبود این خواهرمان این‌جوری نبود اگر من بیمار نبودم آیا روزه می‌گرفتم یا نمی‌گرفتم؟ ببینیم بعد پرسیدم گفتم فکر می‌کنید چند نفر در این کلاس چهل نفره روزه هستند؟ گفتند دو نفر سه نفر، گفتم کاری ندارد مخفیانه همه بنویسند هیچی همه نوشتند کاغذ را مچاله کردند به من دادند. شمردم عددش را دقیق یادم نیست یا سی و شش نفر روزه بودند یا سی و هفت نفر روزه بودند الان فضا همین است پز در اوپوزسیون بودن است، پز در مخالفت کردن با نظام و اسلام و این‌جور چیزها است فقط کافی است طرف اینجا بنشیند یک پیپی دستش بگیرد و بیاید بگوید بله نظر ما روشن‌فکرها این است بشین سر جایت حالا تو هم، در عمرش یک کتاب نخوانده می‌آید می‌گوید البته ما انتقاداتی به پیامبر داریم نه ایشان نباید، باشد حالا بشین حالا فعلا، ببینید الان فضا این است خوب این وسط آیا ما نباید بایستیم و علم تبیین دست بگیریم؟ فقط کافی است جلو آن نفر یک نفر بلند شود بگوید نه این‌جوری هم نیست که تو می‌گویی می‌بینی کل فضا تغییر می‌کند اصلا استدلال هم نیاور استدلال هم نیاور بگوید نه این که تو می‌گویی نیست می‌بینید همه تغییر می‌کنند همه تغییر می‌کنند.

 چند سال پیش بود رفتم مرغ بخرم بعد در مغازه ایستاده بودم مغازه نسبتا شلوغی هم بود همین که رفتم پول را حساب بکنم یک روزنامه زمان شاه زده‌بود نوشته‌بود مرغ کیلویی هفت تومان بعد پایینش هم زده‌بود مرغ امروز رسید کیلویی 7200 تومان مثلا سال 96 بود 97 بود یادم نیست. هر کی نگاه می‌کرد می‌گفت خدا پدر و مادر شاه را بیامرزد مرغ کیلو هفت تا یک تومانی کجا مرغ کیلو هفت هزار تومان کجا؟ بعد من به این مغازه‌دار گفتم این راست است که زدید؟ حالا یک آخوند ایستاده دارد چنین سوالی را می‌پرسد گفت بله حاج‌آقا سن شما قد نمی‌دهد بدانید آن موقع چه‌جوری بود. من گفتم آقا من شنیده بودم زمان شاه خیلی بد بوده فکر نمی‌کردم اینقدر دیگر بد باشد. یک نگاه عاقل اندر سفیهی به ما کرد گفت یعنی چی؟ گفتم آن موقع سال 53 که اینجا زده کف حقوق کارگر 65 ریال بوده یعنی با یک روز کار نمی‌توانسته یک کیلو مرغ بخرد، الان حقوق کارگر 75 هزار تومان است یعنی حداقل می‌تواند ده کیلو مرغ بخرد یک نگاهی کرد و این‌هایی که از آن وقت داشتند می‌گفتند خدا پدر و مادرش را بیامرزد و نمی‌دانم چه خوب بود همه گفتند راست می‌گوید حاج‌آقا آن موقع خیلی گرانی بود راست می‌گوید. یک نفر کافی است آنجا بیاید بگوید نه آقا این که تو می‌گویی نیست تمام شد رفت تمام شد. ما در دفاع از اسلام در دفاع از تشیع در دفاع از انقلاب تقیه نداریم این که مدام بایستیم و دفاعی نکنیم دشمن جلوتر بیاید.

دو شب پیش عرض کردم کسانی که پای این نظام ایستادند، پای اسلام ایستادند خدا عزت دو دنیا را به آن‌ها خواهد داد. حاج قاسم اگر می‌خواست از مسخره شدن‌ها بترسد باید چیکار می‌کرد؟ آمدند به حاج قاسم گفتند حاجی تو خیلی آبرومند هستی آبرویت را برای سوریه نگذار ول کن این دعواهای آن‌ها را، تو می‌روی خودت را خراب می‌کنی آبرویت می‌رود تو الان آبرومندی، حاج قاسم گفت یک عمری است به واسطه اسلام خدا به من آبرو داده حالا می‌خواهم تمام این آبرو را به خاطر اسلام خرج کنم، خدا عزیزترش کرد یا نکرد؟ خدا مدافعان حرم را عزیز کرد یا نکرد؟ اول مقابله با داعش چی می‌گفتند؟ می‌گفتند چرا به این‌ها مدافعان حرم می‌گویید؟ این‌ها مدافعان حرم نیستند این‌ها مدافعان اسد هستند می‌روند برای بشار اسد دفاع کنند. مگر نمی‌گفتند این‌ها برای پول می‌روند؟ می‌گفتند یا نمی‌گفتند؟ خدا چه‌جوری عزت به این‌ها داد؟ خدا چه‌جوری عزیزشان کرد؟ چقدر خانواده‌های مدافعان حرم را همین‌ها تحقیر می‌کردند، چقدر به همسران مدافع حرم توهین می‌کردند، حالا خدا خانواده‌های مدافع حرم را عزیز کرد یا نکرد؟ خدا ما را امتحان می‌کند ببیند ما نمی‌ترسیم ببیند ما روی اصول‌مان ایستادیم خدا عزت را برای ما قرار خواهد داد. خدا عزیز می‌کند کسانی را که نترسند و پای جبهه حق بمانند امروز کسانی که از این انقلاب و اسلام دارند دفاع می‌کنند این‌ها عزیزترین آدم‌ها هستند.

 نترستیم از مسخره شدن و تحقیر و توهین نترسیم خدا عزت خواهد داد « تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ». فتنه دو سال پیش را یادتان است تو همین خیابان‌ها و کوچه‌ها چیکار می‌کردند؟ می‌گفتند آقا تمام هستید همه کسانی که فحش دادند به جمهوری اسلامی الان به چه ذلتی گرفتار شدند؟ و آن‌هایی که در این اغتشاشات به شهادت رسیدند خدا چه عزتی به آن‌ها داد؟ پس اولین مصداق ترس، ترس از مسخره شدن است. نترسید از مسخره شدن‌ها نترسید خدا عزت می‌دهد حاج‌آقا رئیسی را چقدر مسخره می‌کردند، هیچ رئیس‌جمهوری را من سراغ ندارم به اندازه‌ای که حاج‌آقا رئیسی را مسخره کردن آن رئیس‌جمهور را مسخره کرده باشند، خدا چه عزتی به ایشان داد؟ ما که مشهد بودیم روز تشییع مشهد در تاریخ خودش نصف این جمعیت هم به خودش ندیده بود حتی در تشییع حاج قاسم سلیمانی، حداقل دو یا سه برابر تشییع حاج قاسم تشییع حاج‌آقا رئیسی بود خدا این‌طور عزت می‌دهد. به حاج‌آقا رئیسی چی می‌گفتند؟ نمی‌گفتند رئیس‌جمهور شش کلاس، نمی‌گفتند بی‌سواد، نمی‌گفتند بلد نیست حرف بزند، نمی‌گفتند هیچی بلد نیست الان نگاه کنید خدا عزیز کرد یا عزیز نکرد؟ دیگر خدا چه‌جوری جلو چشم ما بیاید بیاورد ثابت بکند کسی که برای من کار بکند من او را عزیز خواهم کرد. حالا شما تصور کنید یک رئیس‌جمهور دیگر چه در کشور ما چه در یک جای دنیا مثلا فرض بفرمایید یک رئیس‌جمهور که مثلا در کشور ما بود اگر ایشان از دنیا برود نهایت یک مسجدی در تهران مراسمی می‌گیرند و سیاسیون می‌آیند یک فاتحه‌ای می‌خوانند و می‌روند.

 کسی که پای نظام ایستاد خدا عزیزش کرد خدا عزیزش کرد ما قدر حاج‌آقا رئیسی را ندانستیم خدا رحمتش کند چقدر دغدغه برای انقلاب داشت. سخنگوی دولت مشهد آمده‌بود در دانشگاه فردوسی جلسه پرسش و پاسخ بود یک دانشجویی بلند شد از ایشان پرسید گفت چرا مردم را در آبان 98 در آن جریان بنزین کشتید؟ سخنگوی دولت هم گفت آقا من سخنگوی دولت هستم من چه می‌دانم دولت قبلی چیکار کرده بروید از خودشان بپرسید. ایشان می‌گوید من بیرون آمدم و سوار ماشین شدم این جریان به گوش حاج‌آقا رئیسی رسیده‌بود. گوشی‌ام زنگ زد حاج‌آقا رئیسی بود حاج‌آقا فرمود چرا جواب ندادی؟ گفتم حاج‌آقا مال دولت قبل بود حاج‌آقا فرمود دولت قبل چی است؟ این مربوط به انقلاب است تو نباید اجازه بدهی در رابطه با انقلاب کسی شبهه داشته باشد و شبهه‌اش بماند باید جواب می‌دادی خدا عزیز می‌کند « وَ لِلهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» خدا عزیز می‌کند مومنین را.

دومین مصداق ترس، ترس از دست دادن موقعیت یا اموال و جایگاه و این‌ها. می‌گویی خوب آقا حق را بگو می‌گوید اگر بگویم حقوقم کم می‌شود، اگر بگویم این‌جوری می‌شود « قُلِ الحَقَّ و لَو على نفسِک» حق را بگو حتی اگر به زیان تو است. موقعی که انتخابات می‌شود این خودش را نشان می‌دهد می‌آیند به ما می‌گویند آقا این کاندیدا که از او حمایت می‌کنی این یک ایراد را هم دارد ما چی می‌گوییم؟ ایراد ؟ اصلا و ابدا ایراد کجا بود؟ ایشان عالی است بیاید تمام مشکلات عالم را حل می‌کند ایران که جای خود. آقا چه ایرادی دارد یک وقت به ما می‌گویند فلانی این ایراد را دارد می‌گوییم بله معصوم که نیست من به واسطه آن خوبی‌ها به او رای می‌دهم ایشان این دو تا ایراد را هم دارد. می‌گویند آقا آن که رقیب است او این خوبی را هم دارد چه ایرادی دارد ما بگوییم بله که خوبی دارد، من به خاطر این که ایشان چند تا ایراد دارد به او رای نمی‌دهم وگرنه بله ایشان این خوبی‌ها را هم دارد. موقع انتخابات ما یک نفر را در حد امام معصوم می‌بریم یک نفر را هم در حد شمر بن ذی‌الجوشن می‌بریم، بعد که این شمر رای بیاورد دیگر می‌مانیم که چه‌جوری شمر رئیس‌جمهورمان باشد خوب آقا نه آن طرفی که می‌خواهیم به او رای بدهیم امام معصوم است نه آن که می‌خواهیم رای     شمر است همه‌شان انسان‌های صالحی هستند ما به اصلح رسیدیم می‌خواهیم به او رای بدهیم آن یکی دیگر هم رای آورد خوب رای آورده مردم رای دادند. حق را انسان بگوید حق را بگوید یک داستان می‌خواهم خدمتتان عرض کنم خیلی داستان عجیبی است خیلی عجیب است یعنی اگر الان شما این داستان را گوش می‌دهید یک لحظه می‌گویید چی شد؟ یک روزی ابوذر پیش خلیفه سوم می‌رود همین‌جور ابوذر به اطراف نگاه می‌کند و لبخندی می‌زند خلیفه سوم می‌گوید برای چی خندیدی؟ هیچی یاد یک روایتی از پیامبر افتادم خنده‌ام گرفت. گفت خوب بگو گفت نه چیزی نبود گفت نه باید بگویی خنده‌ات تمسخرآمیز بود گفت از پیامبر شنیدم که روزی که فرزندان عاص به سی نفر رسیدند و حکومت کردند آن روز باید فاتحه دین را بخوانی. همه بنی‌امیه اینجا ایستادند این هم یک روایت سنگین، خلیفه سوم رو می‌کند به بقیه می‌گوید شما این روایت را شنیدید؟ می‌گویند نه نشنیدیم. می‌گوید ابوذر تو به پیامبر دروغ بستی؟ ابوذر می‌گوید: من؟ دروغ ببندم؟ می‌گوید شاهد باید بیاوری. می‌گوید روزی که پیامبر این را فرمودند هیچ کس نبود اما علی کنار پیامبر زیاد بوده شاید شنیده باشد. می‌گوید بگویید علی بیاید حضرت علی (علیه السلام) را احضار می‌کنند. خلیفه سوم رو می‌کند به امیرالمومنین می‌گوید شما این روایت را شنیدید یا نه؟ حالا اگر ما بودیم بینی و بین‌الله چی می‌گفتیم؟ مهم‌ترین هم‌پیمان‌مان این طرف، آن طرف هم که دیگر غاصب خلافت که آن طرف می‌گفتم معلوم است که شنیدم بدترش هم شنیدم. حضرت علی (علیه السلام( می‌فرمایند: من نشنیدم یعنی چی؟ یعنی سر از تن ابوذر جدا خواهد شد. بعد امیرالمومنین می‌فرماید البته یک چیز دیگر شنیدم و آن این بود که پیامبر فرمودند: روی زمین و زیر آسمان راستگوتر از ابوذر نیست با این جمله جان ابوذر نجات پیدا می‌کند اما حضرت علی (علیه السلام) از هم پیمان خودش دفاع آن چیزی که نمی‌داند خلاف حق نمی‌گوید. از ترس در از دست دادن موقعیت و جایگاه و هم‌حزب و هم پیمان.

مورد بعدی ترس از دست دادن جان است. چون می‌ترسیم جان‌مان به خطر بیفتد از اسلام و از نظام دفاع نمی‌کنیم. شجاعت لازم دارد شهدا شجاع بودند، ائمه بزرگوار معصومین شجاع بودند، پیامبران شجاع بودند «وَلا يَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ»       بودند نمی‌ترسیدند از این جور چیزها.

 موقعی که داعش به استان صلاح‌الدین رسید دانه دانه شهرهای این استان را گرفت به شهری به نام آمرلی رسید جوان‌های آمرلی هم‌قسم شدند که تسلیم داعش نمی‌شوند مگر اینکه همه با هم کشته بشوند. داعش تهدید کرد فایده نداشت، اعلام کرد که ما حاضریم با شما مذاکره کنیم می‌دانستند دروغ است گفتند ایستادگی می‌کنیم یک روز، دو روز، سه روز همین‌طور این شهر محاصره شده یک قطره آب دیگر داخل شهر نمی‌رسد، برق ندارد اما جوان‌های این شهر ایستادند و مقاومت می‌کنند. چقدر کودکان که از گرسنگی و تشنگی به شهادت رسیدند اما این جوان‌ها تسلیم نشدند کل استان صلاح‌الدین محاصره شد این‌ها حاضر نشدند تسلیم بشوند ده روز، بیست روز، سی روز، چهل روز، پنجاه روز، شصت روز، هفتاد روز، هشتاد روز این محاصره ادامه دارد دیگر چیزی نمانده دیگر کار تمام است الان است که سلاح‌های این‌ها تمام شده داعش امروز و فردا وارد شهر خواهد شد همه را قطعه قطعه خواهد کرد یک دفعه شب هشتاد و یکم یک اتفاقی می‌افتاد. یک بالگردی از بالای سر داعش عبور می‌کند زیر شدیدترین آتش‌های دشمن به سلامت داخل آمرلی می‌نشیند جوان‌های آمرلی را سازمان‌دهی می‌کند، از بیرون هم عملیات طراحی شده عملیات اجرا می‌شود و بعد از هشتاد و یک روز آمرلی آزاد شد. ماجرای هلی‌کوپتر چی بود؟ کی سوار هلی‌کوپتر بود؟ تا بعد از شهادت حاج قاسم تقریبا هیچ کس نمی‌دانست یک هفته بعد از شهادت حاج قاسم آقا در خطبه‌های نماز جمعه فرمودند کدام فرمانده نظامی را سراغ دارید که در یک شهری که 360 درجه محاصره است سوار بر بالگرد بشود از بالای سر تمام دشمن‌ها عبور بکند داخل شهر فرود بیاید عملیات طرح‌ریزی بکند و پیروز بشود آن حاج قاسم سلیمانی ما بود که این کارها را انجام می‌داد.

بزرگواران آن چیزی که امروز جبهه امام زمان(عج) به آن نیاز دارد شجاعت است. موقعی که حجت‌بن‌الحسن(عج) تشریف بیاورند یکی از امدادهای غیبی که خداوند برای لشکر حجت‌بن‌الحسن(عج) مشخص کرده ترس دشمنان هست «و نَصَرْتَهُ بِالرُّعْبِ» خداوند همان‌جور که پیامبر را یاری کرد به وسیله این که دشمنانش را ترساند امام زمان(عج) را هم همین‌طور یاری می‌کند. امام باقر (علیه السلام) می‌فرمایند: «مثل اینکه من آنان را می‌بینم در حالی که عده نفرات‌شان حدود سیصد و خورده‌ای است که از سمت نجف به طرف کوفه سرازیر می‌شوند که دل‌هایشان از نظر نیرو و قدرت همچون پاره‌های آهن سخت و محکم است. جبرائیل از سمت راست و میکائیل از طرف چپ او را یاری می‌کنند. ترس و وحشت چه از روبرو و چه از پشت سر با دوری مسافت یک ماه راه فاصله دشمن را فرامی‌گیرد.» وقتی ما شجاع باشیم دشمن‌مان می‌ترسد دشمن اگر شجاعت ما را ببیند او عقب‌نشینی خواهد کرد.

بزرگواران در خودمان و در نسل‌مان شجاعت را تقویت بکنیم بگذاریم داستان‌هایی بچه‌هایمان در رابطه با شهدا بخوانند که شجاعت‌شان بیشتر بشود. ما امروز نیاز داریم به لشکر شجاع که لشکر حجت‌بن‌الحسن(عج) باشند. یاران اباعبدالله (علیه السلام) آن‌ها شجاع بودند در نهایت شجاعت، خود اباعبدالله(علیه السلام) همین‌طور بود راوی می‌گوید هیچ کس را ندیده‌بودم مثل او اینقدر شجاع، که دیگر هیچ کس برای او باقی نمانده اما اینطور شمشیر بزند که به هر طرف از سپاه دشمن هجمه می‌آورد آن طرف کاملا عقب می‌رود. شجاعت، شجاعت در این خاندان کاملا شکل گرفته حتی اگر یک آقازاده ده یازده ساله باشد.  

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *